,
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شهدای لاهیجان
این وبلاگ در باره معرفی شهیدان محمدرضا و محمدجواد حامدی نوشته شده است . و نیز معرفی دیگر شهدای لاهیجان از استان گیلان را مشاهده خواهید نمود.

اشعار منتشر نشده سردار سرافراز سید رضا کیاموسوی
ارسال در تاریخ شنبه 91 دی 2 توسط m-alinejad

 


شعر مادر


الا ای مادرا بشنو زمن از نازنین فرزند دلبندت که بسیار از برایش خون و دل خوردی
چه بسیاری شبان را در کنارش به سر کردی
به دستانت بشستی گونه های اشک بارش را و از بدو تولد بگوشش هم نمازو هم اذان گفتی
شبان گه با ندای یارب و یارب بخواباندی و در وصف محمد(ص)  آن رسول ایزد منان فرستادیش چو تیری  رها گشته از ترکش
هم اکنون مادرا بشنو زمن اقیانوس دردم . حرف هایم را
که بسیاراز برایت عشق می ورزم و از عشق وجودت هرزمان مستم .
سلامت می کنم ماد رکه جنت زیر پای توست و در قرآن چه آیت ها برای توست
تو ای مادر شنو از نازنین فرزند دلبندت
که دنیا بس ستمکار است ، ستم از دیدگان پر تب و تابش نمایان است
شبانش تیره و تار است و روزش همچو زهر آلود
پس باید که شورش کرد و با خود کامگان جنگید و خفاشان خون اشام را بر خاک وخس مالید
ایا مادر دراین ره راه مخصوصی است که ایثا رو فداکاریش می خوانند
و ما باید بر این در، یکی مفتاح از اعمال خود سازیم
تو خواهی دید که ای مادر ، یکی گنجشک خونین پر که هردم می زند چهچه
چه می گوید نمی دانم ، ولی اینقدر می دانم که او از عشق می گوید
و از در خون پریدن ها ، که شاید چهچه اش گوید ایا مادر که یک روزی نه چندان دور می آید عزیزت از سفر با قلب خونین
مشو غمناک مزن بر سر – چرا ؟
زیرا زمانی می رسد از ره ، ستم دیگر نمی ماند و در طوفان قسط و عدل می میرد
و این پیروزی و لطف خدایی را نه آهن ، بلکه  خون می آورد از ره – وآن مفتاح از اجساد ما خون است
عجب مفتاح خوش رنگی – عجب مفتاح خوش رنگی

****************************************************

 

کوچک جنگلی

بنام حق به نام ایزد منان

به نام خالق دریا و عرش و فرش

به نام آنکه از اوست هرچه هست و نیست

سلامی گرم بر ارواح پاک پاکمردان خداجو باد

منم ان قصه گوی پیر بی سامان ، که هردم می نوازد ساز با بشکسته چنگ خویش

همان دیوانه سرمست ، که دایم دارد او ابریق می بر دست

آن مخمور در پای خم افتاده ، و این بار آمدم تا قصه ای دیگر بیآغازم

و از دریادلان پهنه حق نغمه پردازم .

زمستان بود وجنگل پوشش از برف در دل داشت ، عروس برف با لباده ای برفین

به روی شیر می خندید و طوفان زوزه ها چون گرگ سر می داد

زمین در زیر پای چکمه پوشان سیه دل ناله ها می کرد

زمان از جور استکبار با خالق ندا می کرد و جنگل گاه گاهی از صدای

غرش شیری تکان می خورد

آری این صدای شیر آن تنها سوار بیشه حق بود

و خفاشان شب پر، از پی آن قهرمان نامی جنگل ، تمام روز شب حیران و سرگردان دوان بودند

و او مرد خدا و مرد آیین بود و مدتها در آن جنگل همانند امامش بانک هل من ناصرا می گفت

او از سینه سرخان سپاه عشق و عرفان بود

نامش کوچک اما ، بس قوی شوکت و عرفان بود

زمستان بود ، زمستان بود و آن ابلیس شوم از آن سرای دور ، از آن سوی رود نور

نهاده پا ، اندر سرزمین قهرمان ما و این بی حرمتی بر دوش آن پولاد مرد قهرمان ، بسیار سنگین بود

برآن شد که بر قلب سیاه و تیره دشمن هزاران تیر بنشاند

و در این راه پر آشوب از جان مایه بگذارد .

عروس برف می رقصید و می خندید ، وحوش جنگل اندر لانه های خویش

به خواب فصلی خود غوطه ور بودند  و شاید عده ای از مردمان هم اینچنین در خواب می بودند

اما آن دو بینا چشم او بیزار بود از خواب ، زیرا او مقیم وادی فریاد بود و داد

و او جنگید تا حق را برای اهل حریت ارمغان آرد

ولی نمرودیان آ تس به جانش هردم افکندند و فرعون جفا پیشه به نیل خشم غرقش کرد

سرانجام از سرای حق ندایی برزمین آمد

که ای آزادگان در پیش آن فرزند آدم ، پیرو خاتم به خاک افتید

من او را هزاران بار در جنات تجری تحتها الانهار خواهم کرد

تا منعم شود ، از ذاکرین عرش ما باشد

و او هم این ندا از گوش دل بشنید و در دامان جنگل دست های خسته اش

را جانب معشوق بالا برد

و از اعماق دل فریاد کرد و بر ربوبیت و بر بعثت شهادت داد

و کم کم  پیکر پرهیبتش بر خاک سرد جنگل ماتم فرود آورد

زمین لرزید ، زمان ترسید ، عروس برف هم گریید

و عزرائیل با آن شوکت و هیبت برایش آیه اجرا عظیما خواند

آری قهرمان او بود.

الا ای خسرو منعم هزاران بار من گفتم -----  دگر بار از برایت من همی گریم

که امروز قهرمانانی چو تو در عرصه پیکار می جوشند

و عزرائیل هزاران بار آن مفهوم قرآن را به گوش عاشقان عشق می خواند

آری قصه ها نیز پایان یافت و ان پیر خراباتی دگر بار از برای قصه گفتن نیز می آید

و با سازش هزاران ساز دیگر نیز می سازد

و با سازش هزاران ساز دیگر نیز می سازد 

*********************************************************

شعری از شهید سید رضا کیا موسوی

در منطقه حاج عمران

-       سال 62 عملیات والفجر یک

 

عطر خدا

یا الله یا الله یا الله می آید گلوله

فضای جبهه خونین است و عطر آگین و دیو شب بسان گرگ برما سایه اَفکنده

همه جا تیره و تار است و ما در خود فرو رفته ، کنار سنگر عشق ، در انتظار آخرین حرفیم

خیمه ها تاریک اما پر زفریاد است ، و گاهی این طنین عشق آلود عزیزان را صدایی سخت می کوبد

و نوری برکه تاریک شب را می دَرد ، امام بزودی می شود خاموش و ما را هیچ ترسی نیست

گویی چشممان جز او نمی بیند و گوش از حکم  ناحق کر شد و جز حق نمی گیرد

ندای یا وجیها فکر من را جلب خود می کرد و چون آن سو نظر کردم ،

علی را غرق در افکار ، حسن زانوی غم در پیش ، حسین در حال سجده ، یارب و یا رب ندا می کرد

به اخترهای پر نور خدا لختی نگاه کردم ، سپس در خود فرو رفتم ، خداوندا چه می خواهند ،

چه می خواهند از تو کاینچنین مُستر ندایت می دهند مردم و پیشانی به خاک سرد شب ، مستانه می سایند

و فکرم را سوار موج های باد به هرسو می کشاندم ، که ناگه بانک یا الله یا الله یا الله مرا از خود بدر آورد

 آری وقت میقات است ، بانک ارحیل آفاق و انفس را نبردیده است

و ما باید که با ذکر خدا من بین ایدیهم از میدان مین تنگ و تاریک سپاه کفر رد گردیم

پس آرام و آهسته ولی پر زخشم و کین ، حرکت

می شود آغاز

عظم و رزمی بی امان با کفر ، حرکتی جاوید در تاریخ

به نزدیکی دشمن ، ناگهان رگبار آتش همچو باران بر سر ماریخت

سپاه عشق چون خنجر به قلب تیره دشمن فرو می شد و از تکبیر فریاد عزیزان آسمان جبهه پر می شد

و هردم نونهالی غرق خون می شد ، خدایا ، خالقا جز آتش و خون هیچ چیزی را نمی شد دید

در آن لحظه نگاهم را سوی دوستان بردم ، علی را غرق خون دیدم که بر لب ذکر خدا می گفت

در آغوشش گرفتم سخت بفشردم ، فشاری از صمیم جان ، در آغوشم بسختی جمله ای گفت

 و دگر خاموش ماند و چشم خود بربست .

در سوی دگر آن دیگری را زخم خورده ، دست و پا ببریده  می دیدم ولی دائم ندای یارب و یارب به لب می راند

خداوندا چه ایثاری ، چه عشقی و چه دلداری و در این گیروداری سخت به ناگه بانگ تکبیری زدورا دور

ندای فتح را درگوش ما پیچید و شب در صبح غلتید و به یغما رفت

و اهریمن همانند ددان از حق فراری شد و از عرش خدا تا فرش یکسر عطر آگین شد.


 

 




ادامه مطلب...
قالب وبلاگ مرجع راهنمای وبلاگ نویسان