,
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شهدای لاهیجان
این وبلاگ در باره معرفی شهیدان محمدرضا و محمدجواد حامدی نوشته شده است . و نیز معرفی دیگر شهدای لاهیجان از استان گیلان را مشاهده خواهید نمود.

خاطرات شهداء
ارسال در تاریخ سه شنبه 91 دی 5 توسط m-alinejad

 

باران خمپاره!!

حسن باقری

اولین بار بود کنارم خمپاره منفجر میشد . همه از ماشین پریدیم بیرون 

 

حسن گفت : " رودخونه رو بگیرید و برید عقب ،

 من میرم ماشینو بیارم ."

تانک های عراقی رو قشنگ می دیدیم.

حسن فرز پرید پشت فرمان و دور زد ،

گلوله های توپ و خمپاره بود که پا به پای ماشین می آمد پایین.

چند کیلومتر عقبتر ، حسن با ماشین سوراخ سوراخ منتظرمان بود...

« اللّهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم »

شهید

شهید سید رضا کیاء موسوی در عین حال که قیافه ای جدی و مصمم داشت امابسیار شوخ بود و نمونه آن را می توان از رزمندگانی سؤال کرد که با او در جبهه بودند. شهید کیاء موسوی پیک شادی گردان حمزه سیدالشهداء بود که در هر محفلی حضور پیدا میکرد غیر ممکن بود که خنده آن جمع بلند نشود.

مسئولیت فرمانده گروهان

محل شهادت :کربلای دو - سال 65

حاج قاسم شب عملیات به غواصان چه گفت ؟ 

جعفر(اسیر ایرانی) چند روز قبل با ستوان حمید(نگهبان) که خودش در عملیات والفجر هشت مجروح شده بود، بحث کرد. ستوان حمید اهل استان کوت بود. آدم لاغر اندام، استخوانی، شیک پوش، خونسرد و کم حرف بود. موهای طلایی و صورت کشیده‌ای داشت. خوش بین و تحصیل کرده بود. او فارغ التحصیل دانشکده افسری بغداد بود.
 
جعفر در جواب سوال ستوان حمید که پرسیده بود: شما ایرانی‌ها چه‌طور در آن سرمای زمستان از اروند رود گذشتید و به فاو رسیدید، گفته بود: از خدا و اهل بیت کمک خواستیم!

شب حمله

جعفر از غواصان عملیات والفجر هشت صحبت کرد. ستوان حمید که از زمستان سال 1364 خاطرات تلخی داشت، جعفر را سوال پیچ کرده بود. جعفر به ستوان حمید که دلش می‌خواست از آن سوی خاکریزها و آن چه آن شب در آب‌های اروند گذشته بود، بداند، گفت: سیدی! وقتی قاسم سلیمانی فرمانده لشکر 41 ثارالله، غواصان بسیجی رو تو اون سرما، کنار آب اروند جمع می‌کنه، به بچه‌های غواص می‌گه: این آب رو می‌بینید، این آب مهریه فاطمه زهراست؛ خدا رو به حق مهریه حضرت فاطمه قسم بدید که امشب از این آب بگذرید و دل امام رو شاد کنید. حالا می‌خوای فاطمه کمک‌مون نکنه؟!
 
ستوان حمید مبهوت سرش را به علامت تایید تکان می‌داد و به فکر فرو رفته بود. جعفر ادامه داد: ما با عشق به خدا و اهل بیت تو جبهه با شما جنگیدیم و از اونا کمک خواستیم اما همین اهل بیت تو کشور شما چقدر مظلومن!

 

 

 




ادامه مطلب...
قالب وبلاگ مرجع راهنمای وبلاگ نویسان